مثل آدمی، که جسم نیمه جان عزیزی در آغوشش هست و نمی دونه باهاش چکار کنه و ناچار منتظر مردنش می شینه، جسم "خاطرات یک زن" روی دست های من مونده. مدت هاست احساس می کنم دچار یک تکرار بیهوده شدم، چیزی که همیشه ازش در فرارم. از طرفی دلم نمیومد مهره های سیاه و سفید و رنگی رو که نزدیک به یک سال، تو شیشه مربای بلاگفا جمع کردم بریزم دور. درست مثل دفترچه خاطرات دوره دبیرستان، که آدم دلش نمیاد دور بندازدش، چون براش پر از اتفاقات شیرین و دوستی های بی غش هست.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تالار اخلاق و تربیت همه چیز 3 پیشتاز پمپ قدر مطلق خلاصه کتاب تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی فاطمه جان احمدی Rozhai me مسافرت های یهویی میزبانی وب سرور پارسه